دل تو دلت نیست
همه چیز و همه کس و میپیچونی
اَه چقدر اینا حرف میزنن! چقدر ترافیکه !
بالاخره میرسی به اتاقت
زود آن میشی
آفه :(
شل میشی
با بی حوصلگی یه کم میچرخی
چند تا لایک.... چند تا کامنت....
اما هر 5 ثانیه یه بار نگاهت به اینه که روشن شد یا نه
خبری نیست
بالاییش روشن میشه
پایینیش روشن میشه
گاهی فکر میکنی اشتباه میبینی و اومده
صورتتو میبری جلو مانیتور
نه خاموشه هنوز
باز یخ میکنی
آهنگو پلی میکنی
سرتو تکیه میدی به صندلی
زل میزنی به اسمش
به عکسش
پنجره چتشو باز میکنی
فرقی نداره 2 تا جمله توش باشه یا 200 تا
همه رو حفظی
بازم میخونی از اول تا آخر
دوباره میچرخی الکی اینور اونور
یهو لایکش میاد
عوووف اصن چه حالیه
میبینی بــــــــعــــــله اومد بالاخره
ضربان قلب: 1800
دمای بدن :47
دیگه مهم نیست چه خبره بقیه جاها
یه کم جابه جا میشی رو صندلی
میشینی دستتو میزنی زیر چونه ت
خیره میشی به اون چراغ سبز
این بار با لبخند
اما باز هم دوباره
ساعتها زل میزنی بدون یک کلام حتی
لا اقل خوبیش اینه که هست
هزار بار میپرسی از خودت: ینی الان اونم خیره شده به چراغ من ؟
خوبی اینجا اینه که میتونی ساعتها نگاش کنی و هزار بار حرفای دلشو بخونی بدون اینکه خودش بفهمه
میتونی همه رو به خودت بگیری
چشماتو میبندی
مجسم میکنی چه شکلیه؟
کجاس؟
چیکار میکنه؟
صداش چه جوریه؟
غرق میشی تو رویاهات
چشماتو باز میکنی
خاموشه !
و
باز دوباره فردا هم روز خداس
نظرات شما عزیزان: